از نظر آموزه های وحیانی قرآن، معرفت اصالت دارد؛ البته این بدان معنا نیست که هیچ پیوندی میان علم و اخلاق و عمل نیست؛ بلکه اصولا از نظر آموزه های وحیانی قرآن، این علم است که انگیزه برای عمل ایجاد می کند؛ اما اگر واسطه ای به نام خلق و خوی نیک نباشد، این عمل نمی تواند به بار بنشیند؛ زیرا علم زمانی به عمل تبدیل می شود که انسان فضایل اخلاقی را در خود داشته باشد. این خلق و خوی آدمی است که موجب می شود تا بر اساس معرفت و علم عمل کند؛ و گرنه اگر انسانی حتی یقین داشته باشد، ممکن است به جای اعتقاد به آن، به انکار آن بپردازد و مخالفت نماید؛ زیرا خلق و خوی او با این معارف حقیقی نمی سازد؛ مثلا وقتی خلق و خوی وی تکبر و علوطلبی و ظلم باشد، منکر معارفی می شود که دریافت کرده است. از این رو، برخلاف حقایق و معارف علمی عمل می کند.(نمل، آیه 14)
پس معرفت و خلق خوب زمینه و واسطه عمل نیک و صالح است. البته باید توجه داشت که شخص بی معرفت و حقایق هستی را نمی داند و بر اساس شک و ظن عمل می کند، این خلق و خوی وی مبتنی بر رذایل است و آن رذایل است که زمینه ساز عمل اوست. این که در قرآن فرموده است: کل یعمل علی شاکلته؛ یعنی هر کسی بر شاکله شخصیت خودش عمل می کند(اسراء، آیه 84)، نشان می دهد که تنها علم و معرفت به حقایق کفایت نمی کند، بلکه لازم است تا خلق و خوی شخصیت نیز مناسب با معرفت باشد تا عمل صالح تحقق یابد؛ و گرنه ممکن است که بر اساس خلق و خوی زشت، عمل زشت از وی خارج شود.
به هر حال، علم و عمل و اخلاق سه گانه لازم هم هستند؛ اما در این میان خلق و اخلاق واسطه و زمینه ساز است.
اما حال هدف گذاری میان این ها کدام است، آیا عمل است یا معرفت یقینی حقایق؟! به نظر می رسد که عمل مبتنی بر معرفت آغازین علمی با زمینه سازی خلق و خوی نیک، در راستای معرفت یقینی است؛ زیرا خدا می فرماید: وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ؛ پروردگارت را عبادت کن تا یقین بیاید.(حجر، آیه 99) البته این یقین برای اکثریت مردم در هنگام مرگ به دست می آید، از همین روست که یقین را همان مرگ دانسته اند؛ چرا که در آن زمان پرده ها کنار رفته و کشف الغطاء می شود.(ق، آیات 20 تا 22) اما انسان مومن می بایست عبادت یعنی عمل عبادی مبنتی بر معرفت علمی حقایق و خلق و خوی متقین داشته باشد که به یقین های سه گانه به عنوان برآیند تقوای عبادی برسد که شامل علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است.(تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95)
این یقین نسبت به خدا و صفات الهی است که به عنوان برآیند علم و خلق و عمل معرفی شده است. پس این عمل است که معرفت یقینی را ایجاد و بالا می برد.(فاطر، آیه 10)
پس علم و خلق و عمل در عرض هم نیستند، هر چند که لازم یک دیگر هستند، ولی در طول هم هستند؛ زیرا هدف نهایی برای معرفت یقینی است که انسان نسبت به خدا و صفات الهی به دست می آورد و انسان به بینونت می رسد و جدایی به شکلی دست می دهد که حق تعالی را از مظاهرش جدا می سازد و به وحدت و توحید دست می یابد.(فصلت، آیه 53)
از نظر قرآن، معلومات انسان به سه دسته تقسیم می شود؛ زیرا ابزارهای شناختی سه دسته است:
از نظر قرآن، در برابر انسان دو دسته موجودات و عالم است که شامل عالم شهادت و عالم غیب است.
درک عالم شهادت با حواس و عقل شدنی است؛ زیرا معلوماتی که انسان نسبت به عالم شهادت به دست می آورد به دو دسته معلومات جزیی حسی و معلومات کلی عقلی تقسیم می شود.
اما درک عالم غیب با عقل و وحی شدنی است؛ زیرا عقل در می یابد که خدایی است که غیب است و جزو عالم محسوس نیست. پس عقل می گوید راه شناخت دیگری غیر از شناخت حسی و شناخت عقلی است که همان شناخت شهودی و حضوری از طریق وحی است.
از نظر قرآن، هدایت و ضلالت دارای مراتبی است و این گونه نیست که در یک سطح باشد؛ پس همان طوری که انوار فیزیکی و جسمی یک سطح نیست، و دارای مراتب تشکیکی هم چون نور کرمک شبتاب تا نور خورشید است، هم چنین نور معنوی که همان نور ایمان است، دارای مراتب تشکیکی است ؛ چنان که مراتب ظلمت معنوی که همان کفر و شرک است، دارای مراتب تشکیکی است.
خداوند تقابل اصلی میان را حق و باطل ، قرار داده و در قالب صنعت احتناک نشان می دهد این حق همان هدایت و باطل همان ضلالت است؛ زیرا خدا در قرآن می فرماید: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ؛ پس چیزی پس از حق جز ضلالت نیست.(یونس، آیه 32)
در حقیقت حق و باطل با هم تقابل دارند؛ چنان که هدایت و ضلالت در تقابل هم هستند؛ خدا با آوردن دو کلمه حق و ضلالت نشان می دهد که در جایگاه مصداقی چیزی جز هدایت نمی تواند حق باشد؛ چنان که چیزی جز ضلالت نمی تواند در جایگاه مصداقی باطل قرار گیرد. بر این اساس، هدایت همان حق و ضلالت همان باطل است.
سپس خدا در آیات دیگری از قرآن نشان می دهد که ضلالت دارای مراتبی است؛ زیرا کسانی که متصف به صفت ضلالت می شوند را گاه متصف به مغضوب علیهم» می کند که بیانگر این معنا است که این گروه از ضالین دارای وضعیتی بدتر از دیگر ضالین هستند؛ زیرا هر مغضوبی ضال است، ولی هر ضالی در دنیا ممکن است مغضوب علیه» نباشد؛ زیرا کسانی در دنیا مغضوب علیه قرار می گیرند که در ضلالت پیشی گرفته اند و در مراتب عالی ضلالت قرار گرفته اند به طوری که لازم است تا در همین دنیا نیز مجازات شوند و بخشی از کیفر ضلالت خویش را برای جلوگیری از ضلالت دیگران و عبرت ایشان و نیز جلوگیری از افساد در زمین، در همین دریافت کنند. از همین روست که خدا یهودیان گرفتار بدترین ضلالت ها جزو مغضوب علیهم دانسته است(بقره، آیات 61 و 90؛ آل عمران، آیه 112، در حالی که ضالینی چون مسیحیان را به سبب ضلالت کم تر جزو مغضوب علیهم قرار نداده است(مائده، آیه 82)؛ البته این که گفته می شود از باب غلبه است؛ زیرا برخی از یهودیان و مسیحیان در جایگاه متفاوت قرار می گیرند؛ یعنی برخی از یهودیان مغضوب علیهم نیستند، چنان که برخی از ضالین مسیحی در سطح مغضوب علیهم قرار می گیرند.
از نظر قرآن مسلمانانی که در جبهه های جنگ پشت به دشمن می کنند بدون این که دلیلی میدانی معقول هم چون پناهجویی و آمادگی برای حمله ای دیگر و حمله از مکانی مناسب یا همراهی با جمعی دیگر داشته باشند، جزو مغضوب علیهم هستند.(انفال، آیه 16)
به هر حال، از نظر قرآن، هدایت و ضلالت دارای مراتب متعدد و متنوع تشکیکی است. از همین روست که همین هدایت شدگان مثلا به دو دسته اصلی اصحاب یمین و مقربان تقسیم می شوند یا ضالین به مغضوب علیهم و غیر مغضوب علیهم تقسیم می شوند. پس وحدت موصوف و تنوع صفت گواه این معنا است که برای هدایت و ضلالت مراتب تشکیکی است. بدترین ضالین و گرفتار ضلالت کسانی هستند که مغضوب علیهم در همین دنیا می شوند که می تواند شامل مجاهدان در میدان نبرد باشد که به جهاد رفتند، ولی شرایط جهاد را مراعات نکرده اند. امروز در میدان جهاد با استکبار جهانی کسانی که با مذاکره و ترک میدان نبرد با عناوین گوناگون خود را به قاعدین متصف کرده اند، از مصادیق همان گمراهان و ضالین هستند که مغضوب علیهم نیز هستند.(انفال، آیه 16)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان می بایست در صراط مستقیم حرکت کند تا به مقصد و مقصود برسد. اما مشکل این است که صراط مستقیم یک راه همانند راه های دیگر نیست تا انسان آن را بپمیاید و به مقصد و مقصود برسد؛ زیرا صراط مستقیم؛ چیزی جز مجموعه دین اسلام و شرایع آن نیست که پیامبران الهی پیموده اند و می دانیم که دین یک امر خارجی نیست تا انسان آن را بپیماید، بلکه یک امر معنوی و باطنی در ذات انسان است.
اگر خدا از زبان پیامبرانی چون ابراهیم (ع) و محمد رسول الله(ص) می فرماید: انني هداني ربي الي صراط مستقيم دينا قيما؛ به راستی که پروردگارم مرا به سوی صراط مستقیم هدایت کرد که همان دین استوار و قیم است.(انعام، آیه 161)
باید بدانیم که پیمودن این راه معنوی اصولی دارد که باید رونده در این راه آن را بشناسد و بدان ملتزم باشد. از آن جایی که دین شامل امور اعتقادی و اخلاقی و احکام عملی است، پس رونده صراط مستقیم دین می بایست برای رسیدن به مقصد و مقصود به آن ها توجه نماید تا به عنوان رونده صراط مستقیم شناخته شود.
سالک راه مستقیم در اصول دین سیر می کند تا عقیده ای چون عقیده توحید در وی جان گیرد و در اوصافی چون عدالت ، عفت، شجاعت، سخاوت و کرامت سیر می کند تا متخلق به آن ها شود و در اعمالی صالح چون انفاق و احسان گام بر می دارد تا به کردارش، آن ها حقیقت جان وی شود.
بنابراین، دین با جان آدمی سر و کار دارد و این سیر معنوی است نه مادی؛ چنان که سیر در درون و باطن است نه سیر در برون و ظاهر. این گونه است که اتحاد سالک و مسلک پیش می آید و آدمی با دین اسلام یکتا و متحد می شود؛ چنان که امامان معصوم(ع) این گونه شدند و گفتند که نحن صراط الله المستقیم».
کسی که این سیر معنوی باطنی و درونی را داشته باشد، به نعمتی خاص می رسد که در آیه 6 سوره حمد بیان شده است؛ زیرا هدف از سیر باطنی دست یابی به این نعمت است؛ چرا که تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است؛ پس علت سیر در صراط مستقیم دست یابی به این نعمت خاص باطنی است که انسان را جزو صالحین ذاتی و صدیقین عملی و شهدای اعمال برای روز قیامت و مانند آن ها می کند و رفق و رفاقت نیکو را موجب می شود.(نساء، آیه 69)
از نظر قرآن، در صراط مستقیم همگی به سلامت زندگی می کنند و به سلامت می میرند و به سلامت مبعوث می شوند؛ زیرا هر گونه فقدان سلامت در این مراتب می تواند سعادت دنیا و آخرت انسان را از میان بردارد. از همین روست که خواهان هدایت جمعی رهروان طریق صراط مستقیم از خدا هستیم و می گوییم: اهدنا الصراط المستقیم؛ خدایا همگی ما را در صراط مستقیم هدایت نگه دار!(حمد، آیه 6)
درخواست جمعی از آن روست که اگر مردم با هم در راه های مختلف باشند، تضاد و تقابل میان آنان ایجاد می شود و در یک چنین اجتماعی انسان نمی تواند بدون تزاحم دیگران و زحمت کاری را انجام دهد. اما وقتی مجموعه از مومنان در صراط مستقیم هدایت با هم زندگی می کنند، شرایط نه تنها برای حرکت های بی تزاحم و مزاحمت و زحمت فراهم می آید، بلکه هر یک از افراد امت به عنوان عضوی از این مجموعه عظیم به یک دیگر کمک می کنند تا با تعاون بر نیکی و تقوا در چارچوب استعانت از مظاهر فعلی خدا به کمال بایسته و شایسته برسند.(حمد، آیه 5؛ مائده، آیه 2)
مومنان در درخواست هدایت جمعی با اشاره به صاحبانی این راه که منعم علیهم» هستند و خدا همه گونه نعمت خویش از جمله اسلام و نور ایمان را به آنان داده و در تکوین نیز قلبشان را به نور ایمان هدایت کرده است(تغابن، آیه 11؛ مائده ، آیه 16) از خدا می خواهند که با منعم علیهم » باشند؛ زیرا این گروه نیکوترین رفیقان همراه در زندگی هستند؛ چنان که خدا در تبیین منعم علیهم» می فرماید: وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ؛ و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته يعنى با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو رفیق و همدمان هستند. (نساء، آیه ۶۹)
در حقیقت از خدا می خواهیم با کاروانی باشیم که همه اعضای این کاروان الهی رفقای نیک و بلکه از نیکوترین رفیقان هستند که با رفق و مدارا به یاری یک دیگر می شتابند تا همگی به مقصود در مقصد برسند. مقصودی که لقای الهی و رضوان اوست و در آن جا از دوزخ در امان و از بهشت های گوناگون نیز بهره مند هستند؛ زیرا چون که صد آمد نود هم پیش ما است». پس اگر از روی محبت و شکر اطاعت کردند نه طمع بهشت و خوف دوزخ، ولی در نهایت همه آن ها نصیب اهل این کاروان در صراط مستقیم شد.
از نظر قرآن، همه چیز با قیومیت خدا معنای وجودی می یابد. به این معنا که خدا حقیقت وجود است و هر موجودی در ذات خویش نیاز به وجود الهی دارد به گونه ای که اگر وجود الهی در چیزی نباشد، جز عدم نخواهد بود و هستی برای آن معنا ندارد. بنابراین، اگر به موجودات به عنوان آیات الهی نگاه شود، پیش از آن که موجود دیده شود، وجود دیده می شود که همان خدای قیوم است.
معيت قيومي ، معيت فراگير و مطلق است که همه هستی و موجودات را در بر می گیرد. همین معیت قیومی فراگیر موجب هدایت تکوینی و مطلق است که برای همه مخلوقات و آفریده ها ثابت است.(طه، آیه 50)
همین معیت قیومی را خدا به شکل خاص برای انسان مورد تاکید قرار می دهد و می فرماید: هو معكم أينما كنتم؛ او با شماست هر جا که باشید. (حدید، آیه 4)
در آیات قرآن از معیت دیگری نیز سخن به میان آمده است که همان معیت پاداشی» است. این معیت برای همه نیست، بلکه برای مومنان و اهل احسان است؛ چنان که خدا می فرماید: ان الله لمع المحسنين؛ به راستی که خدا با نیکوکاران و محسنان است.(عنکبوت، آیه 69) هم چنین می فرماید: ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون؛ خدا با کسانی است که تقوای الهی پیشه کردند و کسانی که آنان محسنان هستند.(نحل، آیه 128)
همین قیومیت پاداشی است که حضرت موسی (ع) در هنگام محاصره لشکر و دریا می فرماید: ان معی ربی سیهدین، به راستی با من است پروردگارم و به تحقیق مرا راهنمایی می کند.(شعراء، آیه 62) یا پیامبر(ص) می فرماید: لاتحزن ان الله معنا، اندوهگین مباش که خدا با ماست.(توبه، آیه 40)
درباره این سایت